دوستـــان تایبــــــــــادی
تایبادشناسی / آموزشی / سرگرمی
به به، چه نمازی! | سعید طلاییفکرم همهجا هست، ولی پیش خدا نیست سه شنبه 22 شهريور 1390برچسب:, :: 11:4 :: نويسنده : محمود ممتاز ابریق می مــــــــــــــــــــرا شکستی ربی بر مـــــــــــن در عیش را ببستی ربی من می خــــــورم و تو می کنی بد مستی خاکم به دهن مگر تو مستی ربـــــی ************* نا کرده گنه در جهان کیست بگو آن کس که گنه نکرد چون زیست بگو من بد کنم و تو بد مکافات کنی پس فرق میان من و تو چیست بگو
شنبه 19 شهريور 1390برچسب:, :: 10:49 :: نويسنده : محمود ممتاز دل ، دیدن رویت به دعـا می خواهد وصلت به تضرع از خدا می خواهد هستند شکر لبان در این ملک بسی لیکن دل دیوانه، تو را می خواهـد (فخرالدین عراقی)
پنج شنبه 3 شهريور 1390برچسب:, :: 9:35 :: نويسنده : محمود ممتاز
ز پیر جهـــــــان دیده کردم سئوالی که بهر معیشت ز مال و بضـــاعت چه سرمایه سازم که سودم دهد؟ گفت: اگر می توانی قنــــــاعت ، قناعت (سلمان ساوجی)
پنج شنبه 3 شهريور 1390برچسب:, :: 9:34 :: نويسنده : محمود ممتاز هر آن کسی که در این حلقه نیست زنده به عشق بر او نمرده به فتـــــــــوای من نماز کنید (حافظ) پنج شنبه 3 شهريور 1390برچسب:, :: 9:34 :: نويسنده : محمود ممتاز از بس که شکست و باز بستم توبه فریـــــاد همی کند ز دستم ، توبه دیـــروز به توبه ای شکستم ساغر امروز به ســــاغری شکستم ، توبه (سلمان ساوجی)
پنج شنبه 3 شهريور 1390برچسب:, :: 9:33 :: نويسنده : محمود ممتاز هنرمنـــدان عالم را یکی پند از این بیچـاره می باید شنیدن به کوه قـــاف رفتن پا برهنه وز آنجا سنگ صد من آوریدن به آتشدان فرو رفتن نگـونسار ز پلک دیــده آتش پاره چیدن به دندان رخنه در فولاد کردن ز ناخن راه در خـــــارا بریدن به فرق سر نهادن صد شتر بار ز مشرق جـانب مغرب دویدن بسی بر "جامی"آسـانتر نمایـد ز بار منت دونــــان کشیدن (عبدالرحمان جامی – قرن نهم)
پنج شنبه 3 شهريور 1390برچسب:, :: 9:32 :: نويسنده : محمود ممتاز
تو خاک خشک را تر کن، دانه ی نیلوفر با باد.
پنج شنبه 3 شهريور 1390برچسب:, :: 9:32 :: نويسنده : محمود ممتاز
بعد از آنکه عبدالله خان ازبک خراسان را مورد تاخت و تاز قرار داد. روزی در سیستان گذرش بر قبر رستم افتاد. از روی شماتت این بیت را بخواند:
سر از خاک بر دار و ایران ببین به کام دلیران توران زمین
و گفت: ندانم که اگر رستم قادر به گفتار بودی چه می گفت؟
یکی از وزیران او (که ایرانی نژاد بود) گفت: اگر سلطان خشم نگیرد ، من بگویم.
گفت: بگو.
گفت اگر رستم قادر به گفتار بودی ، میگفت: چو بیشه تهی ماند از نره شیر شغالان در آیند آنجا دلیر پنج شنبه 3 شهريور 1390برچسب:, :: 9:31 :: نويسنده : محمود ممتاز مردی نزد بایزید رفت و گفت: چرا هجرت نکنی و به سفر بیرون نشوی تا خلق را فایده دهی؟ بایزید گفت: دوستم مقیم است و به وی مشغولم و به دیگری نمی پردازم. آن مرد گفت: آب که دیر ماند بجای خود، بگندد. بایزید جواب داد: دریا باش تا هرگز نگندی.
پنج شنبه 3 شهريور 1390برچسب:, :: 9:28 :: نويسنده : محمود ممتاز درباره وبلاگ به وبلاگ من خوش آمدید موضوعات آخرین مطالب پيوندها
نويسندگان |
||
![]() |